تا قبل از ۳۰ سالگی حس میکردم که زمان خیلی زود میگذره، هر سال زودتر از پارسال طی میشد؛ هرروز سریعتر از روز قبل برام تموم میشد. همش یه هول و ولایی داشتم که ای وای! نیمه عمرم تموم شد و من هیچ کاری نکردم؛ نه مهارتی کسب کردم، نه تفریحِ درست حسابی داشتم و نه اصلا می دونستم بعدا قراره چیکار کنم. هی به خودم فشار میآوردم، بیشتر راجع به خودم از خودم میپرسیدم، بیشتر رو کاغذ نقشه میکشیدم اما نتیجه تلخ این بود که نمیدونستم چیمو کجامو و کجا باید برم.
وقتی پولی تو جیبت نداری
وقتی پول تو جیبت نداری، یا راحتتر بگم آه در بساط نداری، چهار موقعیت سر راهته: یکی اینکه هیچ کاری نکنی و بیفتی یه گوشه؛ دوم اینکه از کسی پول قرض کنی تا بعدا فرجی بشه بهش پس بدی؛ سوم اینکه بری کار کنی و به اصطلاح دستت توی جیب خودت باشه و چهارم اینکه بری و یه چیزی که از هر جایی بهت رسیده یا داریشو، بفروشی یا حق امتیازشو به کسی منتقل کنی تا جیبت تا مدتی پرپول بشه. اما این قضیه بیپولی و موقعیتهای پیش رویت به این روشنی هم نیست. در ضمن تنها مختص به من و تو هم نیست، شهرها یا کشورها هم میتونن بی پول و درمانده بشند و خودشون رو در یکی از این موقعیتها ببینند. در این نگاشت قصد دارم تا این قضیه و موقعیتهای چهارگانه مربوط به اون را به صورت دلی با هم باز و تحلیلشون کنیم.
اصالت
آدم اصیل، اصول دارد!
سیلی آزادی بر عدالت
یادم هست که در دوران کودکی، چندسالی بحث کتک خوردن دانش آموزان از معلمان موضوع محافل بود. آن زمان، کسی تلفن همراه نداشت تا فیلمی بگیرد، چه برسد به آن که آن فیلم به هزاران نفر نیز مخابره شود. اگر کشیدهای زده میشد، تنها بچههای همان کلاس آن را مشاهده میکردند و صدای آن حتی به گوش کلاس کناری هم نمیرسید. اما امروزه به لطف فناوری ارتباطات، صدای سیلی خیلی بلندتر از قبل شده است و دیگر نقل و قسم شاهدان، نتیجه پزشکی قانونی، شکایت والدین، نظر کارشناسان و مدیران وزارت آموزش و پرورش و امثالهم برای بررسی لازم نیست؛ همه این موارد کوتاه شده و حکم فورا صادر میشود. امروز اگر کسی سیلی بزند یا سیلی بخورد، صدای آن میتواند جماعتی را متاثر کند. در هفته جاری نیز کشیدهای زده شده است.
وطن، مادر ماست!
بنده نه جامعهشناسم، نه سیاستمدار، و نه به معنی واقعی کلمه دانشجو؛ فقط دوست دارم درباره مفهومی حرف بزنم که نمیتوانم به آن فکر نکنم، در جست و جویش نباشم و آن را ندید بگیرم؛ مفهومی که به هیچ چیز شبیه نیست و هیچ تعریف یکتایی از آن وجود ندارد. شاید هم مفهومی پوچ باشد و هیچ معنایی نداشته باشد. هر تلاشی که در طول این سالها برای تعریف کردن آن و دیدن ابعاد وجودیش کردهام فقط به بی راهه منتهی شدهاند؛ چون به آن تعریف ایمان قلبی نداشتم. مطمئنم هر تعریفی که آن را برگزینم، باعث خواهد شد تا مسیر متفاوتی را در زندگیم پیش گیرم. شاید دلیلش این باشد که تعریف این مفهوم به هویت من رنگ متفاوتی میبخشد. این فقط بحث من نخواهد بود، مفهومی است که با شما، خانواده شما، دوستان شما، گذشتگان شما، سازمان شما، منطقه شما، کشور شما، همسایگان شما، گذشتگان شما و آیندگان شما سروکار دارد. اما همه ما ناچاریم از میان تعاریف مختلف که خود اختیار می کنیم، یکی را برگزینیم؛ حتی اگر به آن فکر نکنیم، بازهم درباره آن تصمیمی گرفتهایم. این مفهوم، چیزی نیست جز «وطن»!
تمامیت خواه، خصیصه مشترک ما ایرانیان
وقتی که برای اولین بار تبلیغ «بایا» یا همان «شبکه هوشمند خرید و فروش کالا و خدمات در کشور» را دیدم، یاد عناوین رساله دوستانی افتادم که درنظرداشتند با یک پایان نامه کل موانع توسعه ایران، یا کل فساد و یا کل اقتصاد و دموکراسی در ایران را متحول کنند!
قوانین زندگی
هر قدر بیشتر میخوانی، کم سوادتر میشوی؛
هر قدر بیشتر تجربه کسب میکنی، وابستهتر میشوی؛
هر قدر بزرگتر میشوی، ناتوانتر میشوی؛
هر قدر دورتر میشوی، بیشتر نزدیکش میآیی؛