اولین سالی که به صورت رسمی مشغول به کار شدم، به سال 86 برمیگردد. البته منظورم از استخدام رسمی، برخورداری از سوابق بیمه برایم نیست؛ زیرا تا چند سالی هم به خاطر اطلاعات ناقص خودم از وضعیت نظام وظیفه عمومی و هم به دلیل سودجویی مالی شرکتها، تنها شبه قراردادی میان خودم و کارفرماها شکل میگرفت. در آن سال دیگر کارآموز نبودم و در شرکتی در میدان تجریش که واردکننده دوربینهای مداربسته از کره جنوبی بود، با عنوان کارشناس فروش با حقوق ثابت 50 هزارتومان استخدام شدم. البته به یاد دارم که اگر میتوانستم تنها یک بسته دوربین چهارتایی با دستگاه و تجهیزات مرتبط با آن را در ظرف یک ماه بفروشم، دستمزدی در حدود 250 تا 300 هزارتومان دریافت میکردم که با حقوق کارگر در آن سال تقریبا برابر میشد.
در روزهای اول کاری دریافتم که خود شرکت را تازه به مکان جدیدی منتقل کرده بودند چون هم صندلیها و میزها به تعداد کافی نبود و هم میخواستند دوربینهای مداربسته را در همه جا نصب کنند و این امر، اولین مواجهه من با چنین دوربینهایی بود. به خاطر دارم که تا چند هفته نخست کاری، حس بسیار عجیبی داشتم. احساس میکردم که دائما و 24 ساعته از طرف مدیرعامل در حال رصد شدن هستم. این احساس زمانی که برای پیگیری امور و یا برگزاری جلسه به اتاق مدیریت میرفتم، بیشتر هم میشد. زیرا روی میز او، تنها یک نمایشگر بود و آن نمایشگر فقط تصویری کلی از تمام دوربینهای نصب شده در شرکت را به او نشان میداد. در هر صورت احساس اینکه همواره تمام حرکاتم زیرنظر است، برایم خوشایند نبود. این احساس حتی بعدها نیز بدتر و شدیدتر هم شد؛ زیرا بعد از مدت کوتاهی، مدیرعامل تصمیم گرفت تا دوربینهای تازه نصب شده را با دوربینهای جدیدتری جایگزین کند که توانایی ضبط صدا را نیز به همراه داشتند. این موضوع باعث شد تا من بیشتر از پیش دچار معذوریت شوم و همواره حتی در حرف زدن نیز مراقب باشم تا چیزی نگویم که به مزاج مدیرمان خوش نباشد؛ به خصوص برای آن که تجربه کار در چنین محیطی را نیز پیشتر نداشتم. البته به نظر میرسید که مدیر آن مجموعه در ایجاد چنین احساسی نیز پیشقدم میشد؛ زیرا تنها کافی بود مدتی از میز خود فاصله بگیرم تا دقیقا از نزدیکترین تلفن در همان نقطه به من زنگ بزند و بخواهد تا به پشت میز خود بازگردم.
بعد از گذشت حدودا سه ماه، کم کم یاد گرفتم که دوربینها را نادیده بگیرم. انگار که بخشی از دکوراسیون اتاق کارم شده بودند. شاید مطالعه و آشنایی با انواع دوربینهای مداربسته و شرایط استفاده از آنها که فراگرفتن آنها برای فروش موفقیتآمیز لازم بود، به این قضیه کمک کردند. به صورت کلی در تمامی موارد سه چیز برای مشتریان شرکت و من بدیهی بود که با آن میتوانستم دوربین بیشتری را بفروشم. هرقدر میتوانستم از سرقت، کم کاری، امکان رصد از خانه برای مشتریانم صحبت کنم، آنان بیشتر به خرید دوربین ترغیب میشدند.
در نهایت یکسالی بیشتر در آن شرکت کار نکردم. بعد از پایان قرارداد همکاری با آن شرکت، به خاطر ندارم که در شرکتی کار کرده باشم که دوربینی در اتاقها و محیطهای کاری آن نصب نشده باشد. حتی شرکتی را به یاد دارم که در آشپزخانه نیز دوربینی را نصب کرده بود! گاهی کارکنان آن شرکت زمزمههایی از نصب میکروفون در تلفن و یا رصد اسکرین نمایشگرشان توسط مدیران داستانهایی نیز نقل میکردند اما همه این بحثها درنهایت درباره قانونی بودن یا نبودن آن منتهی میشد. در هر سو، حتی اگر کارکنان، آن عمل را قانونی نمیپنداشتند، باز برای آنها فرقی نمیکرد زیرا در حالی که به کارشان ادامه میدادند، به مدیرانشان نیز بد و بیراه نثار میکردند.
امروزه دوربین مدار بسته به یک وسیله الکترونیکی ضروری مانند رایانه و تلفن برای راه اندازی هر کسب و کاری تبدیل شده است. مدیران که کارشان برنامهریزی و پیشبرد عملیات برای افزایش اثربخشی بود، امروزه در اتاق کار یا منزلشان پشت رایانه یا تلفن همراه نشستهاند و به رصد و کنترل کارکنان خود میپردازند. تقریبا در همه شرکتهایی که تا به امروز چه به عنوان کارمند و چه به عنوان مهمان در اتاق مدیر حاضر بودم، نمایشگری مانند اتاق کنترل نگهبانی وجود داشت که نمای کاملی از دوربینها را پخش میکرد. از این رو به نظر میرسد وظیفه امروز یک مدیر ایرانی، رصد دائم دوربینهاست. تجهیزاتی که به خیالش از او یک مدیر قرن 21ام میسازد. سبک مدیریت او وابسته به دوربینهای مداربسته است. او شیفته نظاره کردن کارکنانش است؛ بنابراین دوربینها را به گونهای نصب کرده است که به جای مکانهای حساس، رصد تمام فعالیتهای پرسنل امکان پذیر باشد. او عاشق این کار است و با از کار افتادن دوربین، دچار استرس میشود. شاید در درون خود فکر میکند که این امر مهمترین وظیفه یک مدیر است و او در این کار بسیار زیرک است. او حتی اگر تحصیلاتی مرتبط با مدیریت داشته باشد، باز نمیتواند از این کار دست بکشد؛ زیرا نگاه منفی به خود و کارکنانش دارد.
شما چه فکر میکنید؟ آیا تجربه کار با چنین مدیرانی دارید؟ لطفا نظرات خود را به اشتراک بگذارید.
رسول
بسیار زیبا بود آرین جان، یه روز یه مالک کسب و کاری یک ایده ی نو مدیریتی ازم خواست منم به فراخور کارش گفتم دستگاه حضور و غیاب رو جمع کن، کلی خندید و گفت بیخیال ….