گله دارم. اول از خودم. از اینکه فراتر از کالبد تنم میتونم فکر کنم اما فراتر از محدودیتاش نمیتونم عمل کنم. از این گله دارم که در عین استقلال بایست اجتماعی باشم. از از اینکه عقل و احساس باهم ترکیب کنم. از اینکه همیشه تصمیم بهتری میتونم بگیرم. از این گله دارم که ازت گله دارم…
از تو گله دارم. از اینکه نمیتونم همه چیزمو فدات کنم. ازت گله دارم چون تو تویی و من من. ازت گله دارم چون بی تعهدی. از تو گله دارم چون به حرفایی که میزنی اعتقاد نداری…
از زمین و زمان گله دارم . از اینکه نمیشه ازشون گله داشت. از اینکه همیشه وضعیت بدتر از ما وجود داره. از اینکه هرچی فکر می کنم همون میشه…
الهه
در خیالات خودم, در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی درمیکنی
چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز ميخندی و ميپرسي, كه حالت بهتر است؟!
باز میخندم که خیلی، گرچه میدانی که نیست
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند
یاس و مریم میگذارم، توی گلدانی که نیست
چشم میدوزم به چشمت، مي شود آیا کمی
دستهایم را بگیری، بین دستانی که نیست..؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو…
پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست…!
رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست
آرین
بسیار لذت بردم؛ بسیار عالی بود
ممنونم الهه جان
الهه
???????? البته این شعر که کپی بود، ولی متن شما چیز دیگه ایه. زیبا و دلنشین.
آرین
من که خیلی کیف کردم
ممنون از به اشتراک گذاری
الهه
خواهش میکنم … ????