چند ماه پیش، یکی از اساتید ترم یک کارشناسی خود را که به اتفاق، استاد راهنمای یکی از دوستانم بود را ملاقات کردم. ایشان از سابقه درخشانی در دانشگاه و کار در بدنه دولت در سطح عالی برخوردار هستند. می دانستم که کاملا مرا به یاد نمی آورد و فقط ممکن است چهره ام برایش آشنا باشد. پس از اتمام جلسه دفاع دوستم، خودم را به استاد معرفی و با ایشان احوال پرسی کردم. ازمن در مورد کار و پیشه ام سوال کرد. پاسخ دادم که «دانشجوام و در مقطع دکتری در حال گذراندن دوره خط مشی عمومی هستم». گویا اولش صدایم را نشنید و بنابراین دوباره پاسخم را تکرار کردم. گفتند «چی؟ کشک گذاری؟» و سپس دوستانه و کوتاه رشته تحصیلی ام را مسخره کردند و گفتند که «وقتت را داری تلف می کنی».
روزهای اول هم از گفته ایشان ناراحت بودم و هم از اینکه چرا نتوانستم آن گونه که باید از این رشته که بقول فون اشتیان تاج همه علوم است، دفاع کنم. شاید به خاطر این بود که بنده تنها دانشجوی معمولی این رشته هستم و در مقابل ایشان که در کسوت دانشگاهی و دولت از دانش و تجربه ای به مراتب عالی برخوردار بودند، احساس ضعف می کنم.
به هرحال بنظرم، چیزی که مبرهن بوده، این است که اگر الزامات زیر رعایت نشود، قطعا سرنوشت بنده و هم قطارانم و رشته ما نامطلوب بوده و اثربخش نخواهد بود:
یک. خط مشی عمومی، راه حلی عامه برای مشکل عامه است؛ به عبارت دیگر زمانی مشکلات عمومی چون فقر، بیکاری، خشکسالی، فساد و … حل می شود که همه با هم در حل آن به مشارکت بپردازیم. بنابراین همانطور که لاسول برای نخستین بار شالوده این رشته را شکل می داد، آن را با ارزشهای دموکراتیک همراستا می دانست (ر.ک اسمیت و لاریمر، 2009)
دو. عالمان این رشته در نهایت باید بتوانند تحلیلگران خط مشی عمومی شوند؛ یعنی بتوانند مشکلات و مسائل پیچیده را خوب شناسایی و تجزیه و تحلیل کنند و با توجه معیارهای مناسب، راه حلی ممکن ارائه دهند. تنوع در راه حل ها باید ممکن و مبتنی بر شواهد و نظریات علمی باشد. از این روست که تحلیل خط مشی را در فلسفه عملگرایی می دانند (ر. ک دان، 2012). این علم شاید با فلسفه امریکایی! همراستا باشد اما در جامعه ما چه؟
سه. نمی توان به خط مشی ها صرفا نگاهی کارکردگرا داشت. به عبارت دیگر تحلیلگران خط مشی باید بدانند که اهداف و ابزارهای خط مشی صرفا مبتنی بر عقلانیت ابزاری نیستند. دلیل نمی شود که اگر خط مشی ها به درستی ارزیابی کرده و علل شکست آنها مشخص شد، منجر به درس آموزی و بهبود خط مشیها شود (ر.ک می، 1992 و جیمز و لوژ، 2003). حال اگر انگیزه و اراده سیاسی ناکافی منجر به عدم تقاضا برای تحلیل گران و تحلیل های آنها شود، پس خط مشی مبتنی بر شواهد و درس آموزی از خط مشی های خود و دیگران نیز ممکن نخواهد شد (ر.ک گوردیلو و اندرسون، 2004). این رشته در دنیای سیاست متولد شده است و دور از واقعیت است که تنها معادله ای از رابطه xها و yها بسازیم که با منطق ریاضیات هماهنگ باشد. این گناهی، نابخشودنی برای تحلیلگران خط مشی است (ر.ک ملتسنر، 1976).
شما چه فکر می کنید؟ بنظرتان وضعیت این رشته در کشور ما چگونه است؟ چه الزامات دیگری باید رعایت شود تا بستر لازم برای خط مشی عمومی و تحلیل آن ایجاد شود؟
مصطفی صالحی
به نظر راه درازی پیش روی هم دانشجویان وهم عالمان این رشته در کشور میباشد درحالیکه گرایشها وزیرشاخه های تخصصی در حوزه مدیریت با اقبال واستقبال هم اکادمیون 🙂 و هم اجراییون قرار دارد ولی به قول شما اینجا استاد رشته مدیریت انرا به وقت تلف کنی تشبیه میکند 🙁