وقتی پول تو جیبت نداری، یا راحتتر بگم آهی در بساط نداری، چهار موقعیت سر راهته: یکی اینکه هیچ کاری نکنی و بیفتی یه گوشه؛ دوم اینکه از کسی پول قرض کنی تا بعدا فرجی بشه و بهش پس بدی؛ سوم اینکه بری کار کنی و به اصطلاح دستت توی جیب خودت باشه و چهارم اینکه بری و یه چیزی که از هر جایی بهت رسیده یا داریشو، بفروشی یا حق امتیازشو به کسی منتقل کنی تا جیبت تا مدتی پرپول بشه. اما این قضیه بیپولی و موقعیتهای پیش رویت به این روشنی هم نیست. در ضمن تنها مختص به من و تو هم نیست، شهرها یا کشورها هم میتونن بی پول و درمانده بشند و خودشون رو در یکی از این موقعیتها ببینند. در این نگاشت قصد دارم تا این قضیه و موقعیتهای چهارگانه مربوط به اون را به صورت دلی با هم باز و تحلیلشون کنیم.
موقعیت 1. هیچ کاری نکنی
تو فطرتا صاحب اراده هستی که کار کنی یا اصلا صبح تا شب هیچ کاری نکنی؛ مثلا من اگر مجبور نبودم، هیچ وقت سرکار نمیرفتم و برای یکسری کارفرمای ابله هیچ وقت کار نمیکردم. شاید دوست داشتم صبح تا شب ورزش کنم و سفر برم یا شاید هم عارف و گوشه گیر میشدم؛ در هر صورت کار کردن با تموم موهبتاش مثل توسعه مهارتهای فردی و بین فردی را به عنوان گزینه مورد علاقهام قبول نمیکردم. اونقدر هم چیزی برام فوقالعاده جذاب نیست که بگم که کار برای من مثل بازی میمونه و خستگی توش معنی نداره! به هر حال مخلص کلام اینه که ما کار میکنیم تا چیزی به دست بیاریم که عمدتا کار خوب منجر به کسب درآمد یا بهتر بگم پول میشه.
چرا اصلا باید کار کنیم؟
مشخصه! چون مهمترین و اولیترین اصل برای حیات پوله که به نظر میرسه با کار بدست میآید (البته خودتون میدونین که اینطوری نیست و منم بعدا بیشتر دربارهاش توضیح میدم). بقول معروف اگه پول نداشته باشیم، هیچ چی نیستیم و واقعا هم نیست و نابود میشیم؛ نه ما و نه هیچ موجود زنده دیگه. حالا گفتم موجود زند،ه لطفا گربههای خیابان را مثال نزنید؛ اونها اگر مریض بشند، اگر پسماند غذاهای ما را نخورند، اگر اصلا سالم به دنیا نیاند، اگر تاریخ و شهر و اقتصادشون به شکل ما باشه؛ قطعا اونها هم مثل ما نیست و نابود میشدند. ما که هیچ حتی اگه کشوری پول نداشته باشه تو سازمان ملل نظر هم نمیتونه بده. پس پول راز بقا نیست؛ اصل بقاست! البته متاسفانه.
تو کار میکنی یا GDP بالا میبری چون هزینه داری؛ چون از وقتی که به دنیا میآیی یه سری هزینه ثابت رو دست خودتو و بقیه میذاری: از هزینه پوشک و شیر خشک گرفته تا هزینه آلودگی صوتی و هوا و امنیت به خاطر دم و بازدم و خوردن کباب کوبیدهت. تازه همه اینها فارغ از اینه که تو بخوای به خواسته و آرزوهات فکر کنی و جامه قشنگ تنشون کنی.
کسب درآمد یا پول داشتن؟
این سوال، سوالی خوبی نیست چون همین یک دقیقه پیش عرض کردم که ما کار میکنیم که پول دربیاریم؛ پول درمیاریم که زنده باشیم و به حیات خودمون ادامه بدیم. پس در هر صورت پول داشتن از نوع راه کسبش برای دنیای امروز ما مهمتره. شما میتوانی مثل دزدان دریایی امروزی، کشتی و ملوانان یک کشوری بدزدی و در ازای آزادیشون کسب درآمد کنی یا شانس اینو داشتی که بابای پولدار داشته باشی که صبح تا شب برای خودت تکچرخ بزنی؛ شاید هم میتوانی ارز دیجیتال مندرآوردی بزنی و توی کانالهای تلگرامت مردمو سرکیسه کنی؛ میتونی وکالت زمین و شرکت عمومی و یا کابل برق و لوله نفت را یه شبه به دست بیاری و اونو مثل آب خوردن بفروشی و پولدار شی. شاید بهم بگی آقا داری چی میگی اینجوری که نمیشه! اینجوری که درست نیست! بله درست میگید! اینجوری سنگ رو سنگ بند نمیشه اما من درباره فرجام اینکارا صحبت نکردم (که البته بعضیاشون هم سرانجامشون پرنده بود و به کانادا و امریکا مهاجرت کردند). به نظر میرسد که در دراز مدت ممکنه همین طرق به اصطلاح نامشروع، خودتو، خانوادهتو و شرکتتو کشورتو به باد فنا بده. پس در اینجا شایان به ذکره که نگاه ما به داشتن پول مقطعیه و بعد زمان توش معنی نداره؛ به عبارت دیگر یا الان پول داریو وضعیتت توپه یا پول نداریو هشتت گروی نهته!
موقعیت 2. پول قرض کنی
آدمی که پول نداره و اهل کار خلاف نیست، در موقعیت بیکاری، دو حال برایش ساری و جاری است. یا برایش کار هست یا نیست؛ اگر هست به موقعیت 3 در ادامه متن مراجعه کنید؛ اگر هم نیست باید بشینه خونه چون کاری براش نیست؛ اصلا کاری نیست که بهش پول بدند یا اگه کاری هم باشه مثل نماشینامه بیعرضه از چخوف حقشو میخورند که تا الان چند بار هم چوب این قضیه را خورده یا این که باید جونشو بذار کف دستشو مشاغل خیلی سختو واسه چندرغاز انتخاب کنه که البته احتمال نیست و نابود شدنش و از دست دادن سلامتیش بسیار بالاست. شاید هم بعد از کلی مقاومت و خویشتن داری و کم خوردن و منتظر شانس بودن در نهایت به سمت طرق نامشروع کشیده بشه که فرجامشون همون تباهیه که عرض کردم. مگر اینکه یه خرده شانس باهاش یار بشه و بتونه یه پولی از کسی قرض بگیره.
دو شرط لازم برای قرض گرفتن
قرض گرفتن خیلی موقعیت خاصیه. قرض گرفتن یه آدم یا یه کشور به دو چیز بستگی داره: یکی اطرافیان و دوستانش، دومی اعتبارش. اگه مثل بعضیا دوستانی بهتر از آب روان داشته باشی که خوش به حالت چون کل لواسان میتوانند به نامت بزنند؛ یا کلی بهت پول میدهند تا بیایی اینجا و برای خودت پادشاهی بکنی. این دوستات کسانی هستند یا قبلا بهشون کلی حال دادی یا قراره بهشون حال خوب بدی. در هر صورت دم خودت و دوستات گرم که انقدر مشتی هستند. اگر تو هم مثل من از بخت بد و اقبالت، دوستات هم مثل خودت بدبخت و لاشخورتر از خودت، که دیگه هیچی، من حرفی ندارم. همون یا برو کار کن یا اصلا بشین کنار جوی و گذر عمرو ببین.
اعتبارت به خاطر گذشتهات
نکته بعدی و مهم در قرض گرفتن اعتبارته که یا به گذشتهات بر میگرده یا به حال امروزت یا به آیندهات. منظور از نشخوار اعتبار از گذشتهات، اینه که درسته الان آه در بساط نداری اما خوب در مجموع تا به حال آدم درستکار و باوجدانی بودی و به اصطلاح سر سفره خانواده بزرگ شدی و حلال و حروم سرت میشه، پس میشه روت حساب کرد و یه پولی بهت داد چون میدونیم از آسمون سنگ هم بباره، شرط امانتت یادت نمیره. مثالهای دیگهاش هم میتونه گردش حساب بانکیت، شغل و درآمد قبلیت، تحصیلاتت و غیره باشه که این اعتبار به خاطر گذشته خوبته. البته معمولا آدمهایی، تو رو امین و مورد قبول میدانند که یه شناختی از زندگینامهات و فیه خالدونت دارند تا بهت پول قرض بدهند.
اعتبارت به خاطر امروزت
منظور از اعتبار در حال امروزت اینه که امروز و الان چی تو چنته داری. به عبارت دیگه اون آدمهایی که میخواهند بهت پول قرض بدند به گذشته و آیندهات کار ندارند، اینکه دزد و قالتاق بودی یا در آینده قراره بشی، کاری ندارند. اینها از تو تضمین میخواهند و فقط هم به فکر جیب خودشونند. مثلا ماشینی، کارخونهای، زمینی، جزیرهای، نفتی، معادنی. من حتی شنیدم اگر سیم کارتت معتبر هم باشه روی اونم میتونی وام بگیری. در این موقعیت دیگه اونهایی که بهت پول قرض میدهند، دوستانت نیستند، یه جوری سفت و محکم باهات طی میکنند که در هر صورت اگه حساب کتابت یه درصد هم درست از آب درنیاد بدجوری باخت دادی. خلاصه در این موقعیت باید بدترین سناریو برای خودت درنظر بگیری چون آدمها و شرکتها و کشورهای وام دهنده رحم ندارند، پولشونو ندی میان یه تیکه رو می کَنند و میبرند. این حرف من نیست بلکه نتیجه تجربه تلخ تاریخی خیلیهاست.
اعتبار به خاطر آیندهات
این اعتبار به آینده اشاره به پیشبینی قرضدهنده از وضعیت آتی شما داره که میتونه برای شما اعتبار ایجاد کنه. مثلا این که ایده نابی برای ایجاد کسب و کاری داشته باشی یا اینکه به موقعیت شغلی جذابی مثل نماینده مجلس یا حتی رئیس دولت یک کشور تبدیل بشی. اگرچه افرادی که به شما در این خصوص پول قرض میدهند نیز مانند گروه قبلی به فکر جیب خودشونند تا بتوانند در قبال تو، دلی از عزا در بیاورند اما ریسک بیشتری را متحمل میشوند. این موقعیت از نگاه تو خیلی جذابه چون انگار برات یه حالت برد-بردی داره اما یادت نره که تو دیگه اون وقت خودمختار نیستی و باید مصلحت قرض دهندههایت هم در تصمیمات لحاظ کنی، تازه سفته هم پیششون داری.
موقعیت 3. بری کار کنی
کار کردن خیلی سخته؛ اینجا هم دو حالت بیشتر نداره البته بقیه حالتاشم بین این دو سر طیف هستند. یه حالت اینه که برای خودت کار کنی و حالت دیگه اینه که برای دیگران کار کنی. بین این دو حالت اصلی هم کلی حالت دیگه داره، مثلا صبح تا ظهر برای بانک دولتی، پشت باجه بشینی، عصر تا شب بری پشت صندوق رستوران وایسی و شبا تا سحر هم پشت کامپیوتر چند ده میلیونیت بشینی و محتوا تولید کنی که شاید در اینستاگرام ولاگر شدی و پول از تبلیغات دربیاری.
برای دیگران کار کنی
اگر بری برای دیگران کار کنی یعنی یکی کاریو راه انداخته و بهت پول میده که کارشو راه بندازی. کلا دو دسته کارفرما داریم: یکی خصوصی و یک دولتی. اگه کارفرمات خصوصی بود و تونستی خودتو جای قناری تو دلش جا کنی، به جرات می تونم بگم 99/99 درصد حقتو میخوره، اینو مارکس بهتر میدونه. البته شاید الان زنده بود یه نظریه راجع به قشر اجاره بگیر هم میداد. اما اگه کارفمایت دولتی باشه فرق نمیکنه دولت داخلی یا خارجی! (دولت خارجی بهت دلار میده پس الان ی ذره فرق وکوله!) اون موقع جات خیلی هم بد نیست، البته بایست قبلش یه چند ده میلیونی پول آزمون و رشوه هم بدی؛ اما در این حالت کم کم دیگه میفهمی چجوری در حین اینکه کارمند باشی و برای دیگران کارکنی، برای خودت هم کار کنی.
برای خودت کار کنی
قبل از اینکه در این قسمت بیشتر حوصله تو سر ببرم، برادرانه بهت پیشنهاد میکنم که تو این اوضاع و شرایط مملکته اصلا برای خودت کار نکنی! از فکرش بیای بیرون. اما اگه آبت کمه، نونت کمه، کلهات بوی قورمه سبزی میده و فکر میکنی می خوای مارک زاکربرگ یا ایلان ماسک ایران بشی، باید بدونی اینجا زمینش لم یزرعه؛ یعنی میوه و ایدههای خلاق توش بار نمیده؛ اگه هم زدی تو کار کاشت گل و گیاه! شاید بشه یه کارایی برات کرد. تازه اگه با هزار تا مصیبت مثل دور زدن تحریمها و ناثباتی ارز و نبود مواد اولیه و پرسنل خسته به مرحله داشت رسیدی، باید بدونی که مرحله برداشت دیگه متعلق به خودت نیست. اگه محصولت سود داشت، باید روغنشو بکشی و سبیل بعضیا رو باهاش چرب کنی؛ مگر اینکه شانس بیاری و برای اون بعضیا هزینه فرصتش نیرزه که مثل بیل گیتس خم بشند و بخواهند فقط یه صد دلاری بردارند. حالا فرض محال اینه که تونستی واسه خودت یه کاروکسبی راه بندازی و مالیات و عوارض و بیمه و کوفت و زهرمارشم پرداختی و خودتو برای برخورد شهاب سنگ به دکونت (دکان به صورت خودمانی) هم آماده کردی، در اینجا بایست مراقب این افکار باشی. افکاری مثل: ای کاش به جای این کلک بازی، میرفتم خارج! من دارم جر میخورم ولی طرف یه استوری میذاره 8 میلیون! من با این همه تحصیلات و تجربه و مثل خر کار کردن (البته دور از جونتون) طرف یه نقاشی دیجیتال از یه گربه مسخره رو به چند صد هزار دلار فروخته! حالا اگه پوست کرگدن داشتی و تخم اژدها (منظورم تخم مرغ اژدها بودا و فکر بد نکنید) و کار و کسبت به اوج رسید، نهایتش بعد از کلی دوندگی میفهمی پول در بساز بفروشه و میری تو کار دلالی!
موقعیت 4. بری یه چیزی بفروشی
نه خوشم اومد ازت، مثل اینکه عقلت سرجاش اومده! فهمیدی بقول فیلمه، «اینجا ایرانه! اینجا مملکت خرید و فروشه!». چون فقط یه ایرونی میتونه قبر ثبت نام کنه تا چندسال بعد گرونتر بفروشه؛ فقط یه ایرونی میتونه نمازشو نخونه و روزهشو نگیره ولی پولشو بده براش بخوونند و بگیرند، فقط یه ایرونی میتونه زمین مملکتشو برای چند صدتا سکه و حمایت از ولیعهد بفروشه.
میپرسی چرا؟ اگر چه از دست سوالاتتون خسته شدم اما خلاصه بهتون بگم که فارغ از تمام بحثهای تاریخی، جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی و غیره که علما بهش اشاره کردند، اینجا مثل سیاه چاله است. سیاه چاله میتونه همه چیزو حتی زمان و مکانو تو خودش جذب کنه. این مملکت هم میتونه آزادی مطلق و شر مطلق رو تو خودش باهم جذب کنه. اینجا میشه جوری پادشاهی مطلق کرد که هیچ تمدنی به خودش تو تاریخ ندیده باشه و میشه توش اسیری بود که همه چیزش مصادره و تاراج میشه. تناقض ویژگی اصلی آدمها و خاک این سرزمینه کهنه!
بگذریم. خلاصه اگه یادهتون باشه پیشتر هم گفتم که کار کردن واقعا سخته، اما در عوض فروختن راحته، از فروش زیرخاکی و آثار باستانی بگیر تا فروش ساختمان کاخ دادگستری، همه چیزو میشه به هر بنی بشر و رفیقی فروخت. پولش هم گویا از بستنی هم خوشمزه تره! به خصوص اگه اون مال، مال خودت نباشه!
خلاصه موقعیت چهارم به تو میگه که وقتی مثل بهرام رادان تو فیلم بی پولی، پول نداری، مال و اموالتو بفروش؛ مثل یه معتاد درمونده، مثل یه تاجر ورشکسته، مثل روسیه تزاری و مثل ما! چون در هر صورت پول داشتن، شرط لازم و اساسی برای حیاته؛ مگر اینکه عاشق باشی و آزاده!
شما چه فکر می کنید؟ وقتی پول تو جیبتون نیست، چی کار میکنید؟ تو کدوم موقعیت تا به حال گیر افتادهاید؟
نازنین
تحلیل خیلی خوبی بود نسبت به شرایط و انتخاب ها.
حداقل با خودمون روراست باشیم ک جز کدوم دسته هستیم.
آرین
مرسی نازنین جان؛ بله روراستی با خودمان خیلی مهمه!