0-بینشهادلنوشتههاصبح که بهم برسه، من دیگه نخواهم بودمیتونم حسش کنم که داره دوباره میاد، داره از یک جای خیلی دور، بهم نزدیک میشه، شاید کسی نتونه بفهمتش اما من میتونم از فرسنگها فاصله، حسش کنم. با سرعت هم داره میاد. فکر نمیکردم بتونه انقدر سریع پیدام کنه... 30 اردیبهشت 1402خواندن ادامه