انگار آچمز شدهام؛ یعنی چیزی برام جلو نمیره؛ منظورم اینه که انگار در یه حلقهی باطل گیر افتادهام. یه حس خسته از تلاش کردن یا ناامید شدن از بهبود شرایطه. حس میکنم چه دست و پا بزنم چه نزنم و...
نمیدونم آدمیزاد از کی فهمید که خیالاتی بوده. شاید بگین از اون موقعی که تازه متولد شد و چیزی رو که دید و فکر میکرد براش خوبه یا جذابه را میخواست. نشد براش معنی نداشت؛ چه شکلات دست یه بچه...