بنده نه جامعهشناسم، نه سیاستمدار، و نه به معنی واقعی کلمه دانشجو؛ فقط دوست دارم درباره مفهومی حرف بزنم که نمیتوانم به آن فکر نکنم، در جست و جویش نباشم و آن را ندید بگیرم؛ مفهومی که به هیچ چیز شبیه نیست و هیچ تعریف یکتایی از آن وجود ندارد. شاید هم مفهومی پوچ باشد و هیچ معنایی نداشته باشد. هر تلاشی که در طول این سالها برای تعریف کردن آن و دیدن ابعاد وجودیش کردهام فقط به بی راهه منتهی شدهاند؛ چون به آن تعریف ایمان قلبی نداشتم. مطمئنم هر تعریفی که آن را برگزینم، باعث خواهد شد تا مسیر متفاوتی را در زندگیم پیش گیرم. شاید دلیلش این باشد که تعریف این مفهوم به هویت من رنگ متفاوتی میبخشد. این فقط بحث من نخواهد بود، مفهومی است که با شما، خانواده شما، دوستان شما، گذشتگان شما، سازمان شما، منطقه شما، کشور شما، همسایگان شما، گذشتگان شما و آیندگان شما سروکار دارد. اما همه ما ناچاریم از میان تعاریف مختلف که خود اختیار می کنیم، یکی را برگزینیم؛ حتی اگر به آن فکر نکنیم، بازهم درباره آن تصمیمی گرفتهایم. این مفهوم، چیزی نیست جز «وطن»! مفهوم شناسی وطن فارغ از بعد فردی، بعد اجتماعی هم دارد. توجه به این مفهوم می تواند معیاری برای تعریف منافع ملی شود. هر تعریفی که ما از وطن برگزینیم میتواند کل تصمیمات شخصی و غیرشخصی ما را زیرورو کند. از این رو در چند خط پیش رو تلاش دارم تا نگرشهای مختلفی را در باب آن با خود مرور کنم و در آخر آن را معنا کنم؛ هر نگرش بیانگر آشفتگی ذهنی من درباره وطن است؛ شاید با کمک شما بهترین تعریف را از آن بیابم و آن را خودآگاه برگزینم.
وطن و سه نگرش به آن
وقتی به وطن فکر میکنم همزمان واژگان و عبارات دیگری چون کشور، قلمرو، میهن، ایران، نژاد، ملی گرایی، تقسیمات جغرافیایی و … به ذهنم میرسد. فرهنگ فارسی عمید آن را معادل زادبوم میداند؛ زیرا وطن را مکانی میداند که فرد درآن به دنیا آمده است. اما لغت نامه دهخدا دیدگاه دیگری دارد؛ دهخدا، وطن را مکانی میداند که فرد در آن جای گرفته و یا مقیم میشود؛ وقتی نیز خود درباره وطن فکر میکنم این مفهوم را بیشتر متاثر از زمان و مکان میبینم تا یک حقیقت پایدار؛ پس در اینجا با سه نگرش اصلی مواجه هستیم. از نگاه عمید، آرین عظیمی امروز میتوانست جان اسمیت در سال هزار هشتصد و اندی یا ژیانگ لی در دو هزار و چهارصد در دو کشور متفاوت و یا حتی در سیارهای دیگر باشد. در اینجا نگاه به مفهوم وطن مانند نگاه ما به پدر و مادر ماست. انتخابی در آن نداشتیم. هر چه که باشد مفهوم وجودی ما را شکل داده است. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت هرجا که به ما وجود ببخشد، آن مکان وطن ماست. این بحث فارغ از آن است که آیا زادبوم خود را دوست داریم یا نه. البته کسانی که در سفرهای هوایی به دنیا میآیند، پیچیدگی قضیه را بیشتر میکنند. مفهوم زادبوم برای کسانی که در مکان یا آشناتر بگویم کشوری که متفاوت از زادبوم پدر و مادرشان است به دنیا آمدهاند، رنگ دیگری میگیرد. بحث هویت ایشان که با ارائه شناسنامه رسمی میشود، ممکن است متاثر از قوانین متفاوت کشورها باشد. این نگاه به وطن به خصوص برای کسانی که از پدر و مادری که در دو کشور متفاوت به دنیا آمدهاند، ابهام برانگیز باشد ولی به نظرم، ایشان نگاه عمیقتری به مفهوم وطن دارند، زیرا که وطن به آنها خواه ناخواه هویت میدهد و فکرنکردن درباب هویت زمانی رخ میدهد که جوامع بشری به نقطهای برسند که در محاورههای خود با دیگران این پرسش را مطرح نکنند که اهل کجایی؟! مفهومی که در بیوگرافی همه ما حتی اگر نخواهیم، خواهند نوشت و از دیرباز انسان ها به آن علاقه داشتند. من که به شخصه نمیتوانم تعریفی را از وطن انتخاب کنم که قوانین رسمی به آن مشروعیت میدهد. به خصوص که اگر این قوانین در یک کشور محدود شود، خود نیز میتواند در اثر زمان تغییر کند و هر چیزی که تغییر میکند را دوست ندارم حتی اگر این تغییر تنها محدود به فرم باشد و نه جوهره آن. چه بسا در تاریخ خوانده ایم که خود زادبوم نیز ممکن است در اثر بلایایی طبیعی و بیشتر انسانی نیست و نابود شود و یا اسم و شهره دیگری به خود گیرد و اگر انسانی با درازی چندهزارساله بودم دیگر نمیدانستم که نام وطنم را چه صدا بزنم و یا چه صدا خواهند کرد. اما در عین حال میدانم که من و یا تعریفی که از افکار، اعتقادات، نگرش ها، احساسات و رفتار خودم در زمان حال دارم نیز متاثر از همین بعد فانی وطن است. اگر بتوانم در ماشین زمان به گذشته انسانها نیز سفر کنم، مطمئنم به مفاهیمی مانند قلمرو مواجه خواهم شد. به هر حال فارغ از اینکه این قلمرو مربعی شکل باشد یا دایره، به اندازه یک قاره باشد یا یک روستا، در 500 سال قبل از میلاد باشد یا در هزاره چهارم، یک چیز برایم آشکار است که من در لحظهای باید تعیین کنم که کدام زمان و مکان را وطن میدانم و نه هیچ جای دیگر! اجبار در پاسخ را پیشتر توضیح دادهام و اینجا دوباره تاکید میکنم چون وطن، آشفتگی فعلی هویت من و افعال آتی من است.
نگرش دوم که از تعریف دهخدا مرور کردیم، بسیار پیچیدهتر است؛ زیرا محصول انتخاب ماست؛ دست قضا در آن کوتاه است. بیاید کار را با چند سوال شروع کنیم: اگر من که در ایران بدنیا آمدهام، شهروندی از کشور اسکاندیناوی باشم، بنظرتان وطن من کجاست؟ اگر شما که پدر کانادایی تباری دارید و در نیوزیلند سالهای سال است که ساکن هستید و ازدواج کردید، وطن خود را کجا میدانید؟ بنابراین امروزه به نظر میرسد راحتتر از گذشته میتوان تصمیم گرفت و وطن خود را انتخاب کرد؛ برای مثال برخی از ورزشکاران که برای تیمهای ملی دیگر فعالیت دارند هم خوشحالند هم محبوب؛ بازیگران و هنرمندان سرشناس در همه جای دنیا بدون ملیتشان محترمند و وطن خود را تعیین میکنند. دولتمردان هم از این قضیه دور نیستند. با اینکه به نظر می رسد بحث مهاجرت یک مساله و تصمیم شخصی است ولی وقتی دولتمردان و هنرمندان کشور ما فرزندان خود را رهسپار کشوری دیگر میکنند یا در آنجا بدنیا میآورند، عموم مردم در باب مفهوم وطن بیشتر تامل میکنند. اگرچه بعد اجتماعی مهاجرت نیز بسیار حائر اهمیت است اما بررسی و تدبیر درباره آن موضوع این مطلب نیست. به هر حال بسیاری از افراد از طریق خرید خانه، سرمایه گذاری، تحصیل طولانی مدت، شرکت در قرعه کشی ویزا و غیره تلاش میکنند تا مشروعیت رسمی را به انتخاب خود در باب وطن دهند؛ زیرا که زادبوم فعلی خود یا مکان فعلی خود را برای زندگی و گذران عمر خود به هر دلیلی نمیپسندند. البته زمان، هزینه، قوانین، وابستگی و بسیاری از عوامل با وزنهای مختلف در انتخاب وطن تاثیر گذار است. اگر واقعا درهای کشورها برای مهاجرت آزادانه بدون درنظر گرفتن هزینه و قوانین مرتبط با آن باز بود، فکر میکنید چند نفر از ایرانیان مهاجرت میکردند؟ اصلا شاید درست تر آن باشد که شما کجا را وطن خود انتخاب می کردید؟
وقتی درگفتگویی دوستانه با رفقایم درباره موضوع همیشگی و تکراری ادامه زندگی در ایران یا در خارج صحبت میکنیم ممکن است جملاتی نظیر موارد ذیل تکرار شود: «ما که یکبار بیشتر در این دنیا زندگی نمیکنیم»؛ «مگه تا الان چه اتفاق خوبی برایمون افتاده»؛ «میتوانیم آنطرف خوشبختر باشیم»؛ « بیشتر هم میتوانیم به ملت خودمون و هم بشر کمک کنیم»؛ «اصلا این بحثا در کشورهای صنعتی ابتدایی است»؛ «بگو ببینم این وطن چه گلی به سرمون زده که انقدر بخواهیم برایش دل بسوزانیم؟» هرچه که باشد نرخ مهاجرت از ایران به سایر کشورها و آن هم به هر طریق ممکن بسیار بالاست. حتی اگر دوستی، زندگی در ایران را به مکان های دیگر ترجیح دهد تنها از وابستگی به خانواده، دوستان، وابستگی به مسیر زندگی سخن میگوید. اگر هم بگوید من ایران را دوست دارم و دوست دارم در این مملکت خدمتی کنم باز ممکن است ایران را از ایرانی جدا کند، از مردم گلایه کند و خود را همچون موجودی بی اختیار بداند که نمیتواند کار جدی انجام دهد. به هر حال باز تاکید میکنم سوال در باب مفهوم وطن، سوال بیهودهای نیست زیرا حتی اگر پاسخی به آن ندهید، نگرش و رفتار آتی شما را تعیین خواهد کرد که چه انتخابی کردهاید. مثل کسانی که شاید آنها از این بیان خرده بگیرید و به زیرکی گویند که جهان وطنند! بله. این پاسخ قابل تاملی است زیرا در تصمیمات خود مفهومی بدین شکل وجود ندارد. به عبارت دیگر شاید جهان وطن به این معناست که همه جا وطن ایشان است و هیچ جای مطلقی برای انتخاب وجود ندارد. شاید به درجهای از خودشکوفایی رسیدند که فکرکردن درباره وطن اتلاف انرژی است. از نگاه ایشان وطن همچون ارث پدری نیست و فکرکردن درباره آن دربرابر نوع دوستی و کمک به هم نوع، کار عبثی است. آنها ممکن است به تاریخ متوسل شوند و از ما بپرسند که وطن گذشتگانمان کجاست؟ اصلا چه فایدهای دارد درباره آن بیاندیشیم؟ شاید مکان و اتفاقاتی که در آن مکانی موقتی که زندگی میکنند برایشان مهم نیست. اما آیا واقعا مهم نیست؟ برای مثال فردی را درنظر بگیرید که نمیداند در کدام جزیره است و حتی نامی برای آن انتخاب نکرده است و از دیرباز در آنجا زندگی میکند و میداند که هر زمان بخواهد، میتواند به جزایر مختلفی که در سایر آبها وجود دارد، نقل مکان کند، اما باز حوادثی مثل آتشسوزی و به زیر آب رفتن جزیره و حتی برخورد کهکشان با تمام جزایر میتواند سرنوشت او را به نیستی تبدیل کند و این اولین مسالهای است که ما را به تصمیمی درباب وطن هدایت میکند. بنابراین هیچ یک از ما خواهان آن و بی تفاوت به این مساله نیستیم زیرا که مکان بخشی از هویت ماست و وجود ما به وجود آن گره خورده است. در اینجاست که نگرش سوم به خود رنگ می گیرد. به عبارت دیگر در عین فانی و ناپایدار بودن آن، باید انتخاب خود را کنیم. مثل سیاستمداری که که اهداف سیاسی کشوری غیر از زادبوم خود را حتی اگر بر له آن باشد، هدایت میکند. مثال ساده تر آن سرمربی ملی و خارجی است که در مقابل تیم ملی کشور خود، پیروزی را دنبال میکند. البته در اینجا قصد ندارم به انواع ارزشها از جمله حرفهای و اخلاقی و غیره اشاره کنم.
استعارهای برای وطن
پیشتر بیان شد چه طرفدار هر نگرشی باشیم و چه هیچ یک را نپذیریم، به هر حال این مفهوم روی تصمیمات و افعالی ما تاثیرگذار است و به آن جهت می دهد. شاید وطن پیامد مستقیم و محسوسی را برای ما نداشته باشد اما به راستی وطن به ما هویت، ارزش، شخصیت، تصویر و شاید بی اغراق نیست که وجود داده است؛ وجودی که دارای بعد مکانی و زمانی است. اما این کارکرد عام وطن است؛ به عبارت دیگر در هر مکان و زمانی که وجود داشتیم حتی در فضا از تمامی این مواهب برخوردار میشدیم. پس شاید وطن حداقل به ما کمک میکند که بدانیم که هستیم. این اولین نقطه برای هر حرکتی است. به عبارت دیگر هرزمان ما بفهمیم که هستیم، میتوانیم بفهمیم که چه میخواهیم و سپس برای رسیدن به خواستههایمان در چه راهی قدم بگذاریم. این یک واقعیت است که آنچه امروز ما هستیم، آنچه ما فکر میکنیم، آنچه ما اعتقاد داریم، آنچه ما آن را درست میدانیم، نگاه ما به هستی شناسی و روش شناختی هر پدیدهای منبعث از وطن ماست. بنابراین وطن بر ما با هر نگرشی که به آن داریم حتی به صورت غیر مستقیم و یا بی واسطه اثرگذار است. در اینجا لازم است بگویم که وطن را فراتراز مفهوم مکان که صرفا یک موقعیت در فضا است میدانم. شاید بهترین استعارهای که بتوان برای وطن بتوان استفاده کرد، «مادر» باشد. در اینجا مادر ما هر که باشد در شکل دادن به نگرش و رفتار ما اثرگذار است؛ حتی اگر این مادر ما را پس از بدنیا آمدنمان رها کرده باشد و یا حتی خود به خواسته خود از همان لحظه تولد، او را ترک کرده باشیم, در هر سو او بر حال ما اثر گذاشته است. ما میتوانیم او را دوست نداشته باشیم یا حتی زن دیگری را مادر خود تلقی کنیم ولی این نگاه، اصل مذکور را تغییر نمیدهد. حتی اگر مادر همه ما در درازای تاریخ یکی باشد، باز نیز آن مادر می تواند مفهوم وطن را برای ما معنا کند.
به نظرم وطن مفهومی است فراقانونی، فرامذهبی، فرازبانی، فراقومی که بعد مکان با بعد زمان در آن باهم پیوند میخورند و هویت ما را شکل میدهند. شاید نشود برای سرزمینی مثل ایران مرزهای دقیقی را مانند مرز رسمی کشور تعیین کرد اما هر چه که باشد او حکم مادر را برای ما و مادربزرگ را برای فرزندانمان دارد. مادر در هر وضعی که باشد، مادر است و همیشه برای ما پذیراست. مادر فارغ از هویت و وجودی که به ما میدهد، آزادی نیز میدهد؛ احساس آزادی همان حس رهایی، با خود بودن و دویدن در جای جای آن است؛ حسی که بدون تلاش برای اجتماعی بودن و ذوب شدن در جامعهای بتوانیم زندگی را ادامه دهیم. احساسی که هیچ کسی نمیتواند از ما بگیرد، حتی اگر آن را بدزدد. اگر به او آسیبی رسد و یا اسیر شود، این حس در ما برانگیخته میشود که باید برایش کاری کنیم. وطن، ما را با هم پیوند میزند، خویشاوند میکند و برادران و خواهرانی از ما میسازد که سرگذشتها، داستانها، غمها و شادیها، اهم و اوهوم ها و حتی چهرههایمان را مشترک میکند؛ وطن باعث بقا و صیانت ما از بدخواهان و دشمنان میشود و هر جا که برویم و هر چه کنیم، او مادر ما خواهد بود و این قابل تغییر نیست. به اینجا که میرسد شاید وطن ممکن است تداعیگر یک ارزش باشد. ارزشی که میتواند به یک ایدئولوژی تبدیل شود و باعث تهییج و تحریک عموم برای اقدام به فعلی تعبیر شود. ارزشی که باید آن را باور داشت و آن را گسترش داد. ارزشی که میان ما همبستگی ایجاد میکند و ما را از شما متمایز میکند. ارزشی که به ما در برابر شما برتری میدهد. اگر وطن چنین ارزشی دارد؛ دیدگاه رقیبی نیز خواهد داشت. دیدگاهی با پرسیدن سوالاتی درباره چرایی توسل به این ارزش و آن ما را وادار میکند تا به سویی دیگر فکر کنیم. دیدگاهی که ممکن است پایین ترین ارزش را برای وطن قائل باشد زیرا هم نوعان را از هم دور میکند. دیدگاهی که ممکن است این واژه را تهی و بی خاصیت کند. مگر آنکه همه ما هم نوعان بپذیریم وطن همه ما، مادر همه ما است. در هر سو تجربه کوتاه ما نشان داده، هرجا که وطن معادل مادر قرار گرفت، آن جا آبادانی شد و هر جا غیر آن بود، خراب.
سلام
مطلب جالبی بود
شاید وطن هرکس هیچ وقت تغییر نکنه، اما هیچ قانونی وجود نداره که انسان رو وادار کنه که فقط در وطنش زندگی کنه، اگر اینطور بود حتما مرزهای جغرافیایی دیوارکشی میشد. وطن در قلب هرکسی همون جاییست که میتونه ادعای داشتنشو بکنه، اجداد من صاحب اینجا بودن، و طبق یک قانون طبیعی حالا هم مال منه، اما رفتن هرگز به معنی ترک وطن نیست، همون طور که وقتی کسی از خانواده ش جدا میشه، نسبت های خونی و قومیتی شکسته نمیشه، موضوع وطن و زندگی در اون کاملا مجزان.
مطلب خوبی بود. ممنون
آرین
بله کاملا
مرسی از به اشتراک گذاری نظرتون
ارادت فراوان