پدر من شغلش طراحی دستگاههای صنعتیه. با اینکه به واسطه شغلش کارخونه و کارگاههای زیادی رفتم اما تماشای ماشین آلات صنعتی همیشه برام جذاب بوده، گاهی مدتها فقط بهشون نگاه میکنم. نگاه میکنم که چه جوری چرخ دهنده های ریز و درشتش باهم برخورد میکنن و موجب یه حرکت میشن. به نظرم آدمها مثل چرخ دنده اند. یکی بزرگ یکی کوچیک، یکی نو یکی قدیمی، یکی قرمز یکی آبی. این چرخ دنده ها به خودی خود میتونن تا وقتی که انرژی دارن بچرخند و دوران کنن اما این چرخش مجزا نمیتونه کاریو از پیش ببره. با دیدن این دستگاهها متوجه شدم که هرچی این دستگاهها بخواهند کار بزرگتر یا وسیله سنگین تری بلند کنند از چرخ دنده های ریز و درشت بیشتری در ساخت آنها استفاده میشه. چرخ دنده های بزرگ، کار بیشتری نسبت به چرخ دنده های کوچک تر نمیکنن و ارزش چرخ دنده های کوچک کمتر از چرخ دنده های بزرگ نیست پس چون آدما مثل چرخ دندن پس اونا رو هم تنها میشه روی کاغذ با هم مقایسه کرد. معمولن تو مشخصات هر چرخ دنده اندازه کلی شون، قطر مرکزشون، اندازه ی دنده هاشون و … نوشته شده. اما چیزی که تو این کاغذا هیچ وقت نمیتونی پیدا کنی اینه که ننوشته بایست به کدوم چرخ دنده گره بخورند تا کار حداکثریو بشه ازشون انتظار داشت.
من و تو هم دو تا چرخ دنده ایم. هردومون تو دو مغازه ی جدا آماده فروش بودیم. اون مهندسی که ما رو خریده و کنار هم گذاشته میخواهد باما یه دستگاه بسازه که بتونه یه کار عالی را از پیش ببره. او به خوبی میدونه که حتی اگه دنده های ما دوتا دقیقا چفت همدیگه هم باشن باز لازمه که گاهی برخی از دنده هامون را سوهان بکشه و صیقل بده. لازمه که روی دنده هامون روغن بزنه تا تندتر و سریعتر حرکت کنیم. اینکارا به قطر اصلی چرخمون هیچ آسیبی نمیزنه و ماهیت وجودی ما رو تغییر نمیده. فقط باعث میشه که توهم بیشتر گره بخوریم و اونقدر با سرعت بغلتیم که وقتی کسی ما رو از دور در کنار هم بببنه ما رو یه دستگاه میبینه که داریم به خوبی کار میکنیم.
آدما گاهی فراموش میکنن که این چرخ دنده ها اگرچه ممکنه از نظر ظاهری باهم متفاوت باشن و اونا رو برای فروش تو مغازه های مختلف عرضه کنن اما ساخت اونا تو یه کارخونه خلقت انجام شده. جنس اونا همه شون یه چیزه. تفاوت فقط تو اندازه و رنگشونه!